زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
مرغ بسمل شدهای بال و پرش میسوزد کودکی زندگیاش در نظرش میسوزد دخـتری که وسط خـیـمهای گیر افتاده اولین شـعـله که آید سپـرش میسوزد سپرش سوخـتـه و چادرش آتش گیرد تا تکانی بخورد موی سرش میسوزد بعد از آن قائله دیگر کمرش راست نشد اثر سوخـتـگی دور و برش میسوزد تا رسـد قـطـره اشـکی سر زخم گونه ناگهـان گوشه چشمان ترش میسوزد شـدهام مثـل هـمان مـادر محزونی که هـمـه شـهـر ز آه سـحـرش مـیسوزد عمه؛ آن شب که مرا روی هوا میآورد ریشۀ موی سرم بین اثـرش میسوزد تـا تــرکهـای لـب تـشـنـۀ بـابـا دیـدم جگرم گفت: هنوزم جگرش میسوزد بعد از آنی که لبانـم به لـبانش چـسبید سینهام از نفس شـعـله ورش میسوزد |